طاهاطاها، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

طاها قند عسل

بازیگوشی زمستونه طاها همراه با برف بازی قند عسل

سلام عزیزم روز زمستونیت بخیر باشه ایشالله 2 روز بود اینجا برف میومد و ماهم کلا ذوق مرگ شدیم کلی خوش گزروندیم و بازی کردیم پسرم توهم که تا حالا برف ندیده بودی همش بالا سرتو نگاه میکردی و میگفتی ای چیه ما هم کلی توضیح میدادیم که برف و هستشو باز دوباره میپرسیدی ای چیه باز توضیحات شروع میشد اما تو این چند روز 2 تا بد بیاری هم اوردیم 1 تابلو داریوشی که بابا کشیده بود از بالا کمد افتادددددددددددددددددددددددد رو میز جلو مبلیم و تیکه تیکه شد من میز از دست تو برده بودم تو اتاق خواب که از دست شیطنتای تو در امان باشه اما تابلو بابایی افتاد و کلکشو کند رفتیم دومین اتفاق بد این که اسپیلت مون باد گرمش ملایم شده بود ماهم که نمیفهمیدم فقط میلرزیدیم بل...
18 دی 1392

پسملی من تب کرده اگزما گرفته

سلام گل قشنگم خوبی مامانم عزیزم چند روزه که بدنت دونه های قرمز میزنه البته از هستی دختر عموت گرفتی من فک کردم شاید ابله مرغون باشه اما نبود همون شبش بردیمت دکتر خدارو شکر دکتر گفت اگزماست و حساسیت اما تبت بند نمیاد بدنت خیلی داغ میخواستم ازت عکس بگیرم اصلا نمیزاشتی عزیزم ایشالله خوب میشی و سالم و دوباره شروع به شیطونی میکنی گلم
8 دی 1392

شب یلدا و غم مامانی

سلام مان جونم دیشب شب یلدا بود امااااااااااااااا من اصلا ذووق و شوق نداشتم اخه نه حرفی نه چیزی اول اینکه باباجون دیشب ساعت 8 شب از محل کارش اومد خونه با هندونه یلدا و میوه و تخمه و اجیلللللللللل اماااااااااااااااااااااااااااا قرار شد بریم پایین خونه عزیز مامان بابایی به رسم احترام ما همساعت 9 شب رفتیم پایین  اما چه فایده اونجا طبق معمول سوت و کور بود نه صحبتی نه خنده ای نه شوقی همه همو نگاه میکردن منم که قبلش کلی گریه کرده بودم دلم چند روزه عجیب تنگ شده برای عزیز شمالی و خاله هااااااااااااااااااااا الهی قربونت بشم اگه تو و بابایی نبودین دق میکردم بلاخره بعد چند ساعت بابایی گفت بریم خونه پاشدیم اومدیم خونهههههههههههههه ترکوندیم بعد شام ...
1 دی 1392
1